اهورااهورا، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

اهورا , عشق مامان

زندگی زیباست

14اردیبهشت

E. Ena: عزیز دلم . امروز هم گذشت و تو داری کم کم جون میگیری. امروز با مهناز یهوسر دراومدم بیرون ولی با استرس زیاد. ، نمیدونم چرا اینقدر ضعیف شدم ولی همچنان دارم با خودم میجنگم و این استرس رو که ممکنه تو هم ضعیف باشی از خودم دور میکنم ، قربون شکل ماه تو که میدونم تو قوی هستی ، منم قول میزم مبارزه کنم و تو یه پسر سالم قوی و جوندار و پر قدرت باشی و شیرمن اونقدر عالی و قویت بکنه که نگو و نپرس الان مثل یه مرد کنارم خوابیدی و ایل ای هم اتاق بغلی با خاله، وای ایل ای داره دندون درنیاره و خیلی بیتابی میکنه و.... ...
14 ارديبهشت 1398

48 روزگی

سلام پسر نازنینم امروز ۴۸ روزه شدی و من ۶ روزه که درگیر گریه های تو بودم ، نازنینم یهویی سیستمت خورد بهم از وقتی دکتر داروهایی برای نفخ شکمت داد، بیدار نمیموندی ، شیر زیاد نمیخوردی،خوابت هم از تنظیم دراومده بود فدات شم،تا بالاخره از دیروز بهت دارو ندادم و خدا رو شکر امروز تنظیم بدی . پدرت هم بالاخره امروز بعد از این همه روز که کنارمون بود ، رفت سرکارش ، بیچاره دیگه واقعا خسته و کلافه شد ... خیلی خیلی زحمت کشید تو این مدت ... راستی عکسای اتلیه رو گرفتیم برای یک ماهگیت ... ...
11 ارديبهشت 1398

42 روزه شدی عزیزم

امروز ۴۲روزه شدی عزیزم. همچنان موقع تعوض پوشک گریه میکنی. فقط زیر اب که میری تا بشوریمت ارومی ، تا دستمال رو دورت میپیچم گریه شدید میکنی. دو روز بود از وقتی که از بهداشت اومدیم خیلی گریه میکردی ،بالاخره متوجه شدم که فقط چون دوست داری بخوابی گریه میکنی و منم سعی کردم فقط بخوابونمت و برای شیر و تعوض پوشک بیدار بودی ولی خوب خوابیدنت هم غیر از شبا ، کمی سخت بود ...
4 ارديبهشت 1398

نحوه خوابیدن

سلام سلام اهورای من امروز یک ماه و هشت روزت شد، هر روز تغییر میکنی، هر روز یه مدل میخوابی، یه مدل نگاه میکنی. چند روزیه عادتت دادم به اینکه تو یه پتوی نازک بپیچمت ت خوابت ببره. چون قراره انا مینا نگهت داره باید سعی کنم زیاد اذیت نشه چون پاهاش درد میکنه و نمیتونه تو رو رو پاش بخوابونه ، خدا بخواد یاد بگیری خودت بخوابی ... دوست دارم عشقم ...
1 ارديبهشت 1398

شیر دوش برقی

سلام سلام سلام امروز اهورا خان من ، یک ماه و شش روزش شد، اهورای عزیزم بعدازظهر برای یه گردش خانوادگی دراومدیم بیرون و از لوازم پزشکی یه شیردوش خریدم ، امین راضی نبود ولی من به خاطر اینکه بهت شیرخشک ندم حاضر بودم این دستگاه رو بخرم . و خریدم . بعدش کمی شهرو با ماشین گشتیم و هلیا هم شب رو رفت خونه انا و ما اومدیم خونه ، با شی دوش برای اولین بار ۹۰سی سی دوشیدم ، و واقعا احساس خوبی داشتم و از نگرانی اینکه اگه یهو کنارت نباشم گشنه نمونی دوراومدم . بیچاره بابات هم دیگه خسته شد، از دو هفته قبل زایمان پیش ما هستش. دلش نمیاد ما رو تنها بزاره...
30 فروردين 1398

یک ماهگی

اهورای من امروز یک ماهه شدی. به طرز عجیبی عوض شدی ، احساس یکنم که قدت هم بلندترشده، نگاهات عوض شده، از امروز برای شیر خوردن بی تابی کردی ، وقتی میخواستی شیر بخوری ، صدای خاصی از خودت دراوردی که من همیشه عاشق این صدا بودم .یعنی نفسم قطع شد اصلا از امروز این صدا رو ازت شنیدم عزیزم ... ...
23 فروردين 1398

28 روزگی

امروز اتلیه نگاتیو وقت داشتیم که بریم م عکس تکی تو رو بگیریم هم خانوادگی، تا من برم ارایشگاه ساعت ۲شد و ما ساعت ۳ از خونه دراومدیم و یه ربع به چهار رسیدیم اونجا ، وقت ما ساعت ۳بود. جونم برات بگه که اونجا که رسیدیم شما گشنت شد ر شیر خواستی ،از طرفی هم وقت کم بود ، بدین صورت دیگه به عکس تکی تو نرسیدیم ، یه عکس با هلیا یه عکس خانوادگی گرفتیم . الان که عکسها رو ندارم ، وقتی گرفتم میزارم ببینی.... شب هم که اومدیم خونه ، خوابت نمیگرفت کلی گریه کردی ، بالاخره تو موبایلم صدای جاروبرقی دانلود کردم و با صدای اون خوابیدی ... من فدای اون صورت کوچولوی خواب الود تو برم ......
20 فروردين 1398

۲۷ روزگی

عزیزم دو روز پیش بردمت دکتر روناسی ، وزنت کرد احساس کردم زیاد نشدی ، امروز با ترازوی خونه وزنت کردیم ، ۴/۳۶۰ شدی بودی .پریروز ۴/۱۰۰ بودی با کم کردن وزن لباس
19 فروردين 1398